top of page
سفر
نمیدانم،
خسته از راه میرسم
یا از سکون گرد گرفته بودم
که ضربتهای دهشتناک دستت را
که چون نوازشی شروع کرده بودی،
آغاز خواهی کرد.
بتکانم از خاک؛
می تکاندیم؛
تکاندهام بودی؛
آن اندازه که تکاندیم که،:
پخش در هوا خواهم شد همه خاک ...:::.....
آنگونه که هیچ از من نمانده بود،
برای نشستن در انتظار نوازش دستانت،
یا باز آمدن به استقبالِ [[تکانِ]] دستانت، برای من از دور.
bottom of page