رَپکُنِ دختر
میگویی،
و پلک مرد بنگاهی میپرد،
به وقت خواندن واژهای بدهضم،
در بنچاقی ژولیده.
میگویی،
و مجری برنامهی آشپزی،
تپق میزند،
به "نعنا داغ" که میرسد.
میخوانی،
و میکروفونِ سخنرانِ حزب،
به علت نقص فنی قطع میشود،
و تهریشش مورمور.
تکنسینها به سیمها میتازند
و سخنران، سرِ صبر، سخن میراند
از میزان دقیق سیرْداغ در بنچاق سیاست.
رپ میکنی
و نشئهی وافور میپرد.
و ویراستار بنگیِ
ترجمهای الکن از "زیباشناسی هگل"،
سطر گم میکند.
بیضهی کارگردان تیر میکشد
در صحنهای پر از انار و سیب.
و قیژک، قیژکگونه ادامه میدهد به قیژک بودن،
و قیژک میماند به ابد به ژَکیدن.
رپ میکنی
و تنها لیقه است
که دوات واژگون را نجات میدهد.
میخندی،
و انتزاعِ سیمرغِ طلاییِ جشنوارهها،
از زندان قابها و تندیسها،
پرواز می کند
سکسی میشود
سرخ و صورتی:
پرنده ای از رگ و استخوان و گوشت.
فریاد می کشی،
و آلت سرکش صیغه،
سقوط میکند.
سر ریز میکنی،
از هدفونهای کلافهی بلوغ،
و بر اندام مادر،
−گم میانِ النگو و پیازداغ و جادو−
خاطرهی یک بوسه داغ می شود.
و رودههای پدر،
قل میزند،
از شهوت و عشق و رشوه و ذکر.
نعره میکشی،
و پلک آقایان میپرد و
ماه را نمی بینند:
رمضان لبْپَر میشود و
لب ما پُر از "رپِ شور" تو
در این روزهخواریِ لذیذ و
این غنای مقدس.
بخوان.