top of page
نهنگ
احاطه شدن به دریا را،
تلاشی برای رسیدن به صخرهای ساختم،
به آغوش نهنگِ آشنایی دور،
لمیده بر صخرهای،
که قلبم میشد هربار،
به صخره که میرسیدم،
ناتوان از به آغوش کشیدن نهنگی،
که جدا از من به دریا که میشد،
شناگری میشدم به دریا،
به سوی صخرهای،
که نهنگی آشنا بر آن نشسته بود.
و تکرار دردناک بارها
کشیدهشدنم به هر سو را باز،
خود، دریا شدم با قلبی از صخرهای،
که نهنگی،
از تنهایی بر آن جان سپرده بود.
و من چون ناخواسته قاتلی،
بر سنگی نشسته،
دریایی را گریه میکردم.
bottom of page