top of page
من مست بودم
و آنقدر،
که نمیتوانستم نتوانم که
نامهای عاشقانه بسازم،
که معشوقهام
نتواند نخواندش،
و نتواند نخواهد که مست باشد آنقدر
که چشمش هر واژهای را فرو ریزد.
و اولین واژه که "من" بود، من بودم.
که نتوانستم بسازمش
چرا که من
فرو ریختم بر زمین، تکه تکه،
آنقدر که مست بودم.
و چشمم نتوانست که نچرخد
چرخید و دید
که مردی از مردی که فرو ریخته
چشمی بر میدارد
و نمیتواند که پرتاب نکند
میکند و برمیخورد به زنی تا فروبریزاند،
و زن فرو میریزد.
مرد میایستد
و فرو میریزد
از برخورد چشمی،
که کسی نتوانسته بود پرتاب نکند،
و کرده بود.
دیدم نمیبینم
و فهمیدم که چشمم را
دستی برداشته
و به "تو" که تویی،
و این خطوط را،
تا "این جا" که اینجاست خواندهای،
پرتاب خواهد کرد
تا فرو بریزی و نتوانی که بخوانی
نامهی عاشقانهای را
که من نتوانستم بسازم
آنقدر که مست بودم.
مست بودم آنقدر
bottom of page