صبحِ
اولوقت
در محضر
با آنکه از من متنفری، همواره روبه رویت نشستهام. با آنکه در دالانهای زمخت تو هیچ سکویی منتظرم نیست، رو به رویت مینشینم و به تو زل میزنم. مینشینم با زیرابرویِ برداشته. با سینهای پراز نیکوتین. و با گفتمانهای مثله در دهها زبان لال مادری. خیره نگاهت میکنم. با دماغی پر از الحاد بویت میکشم. مینشینم، با زانوان لق، تاندونهای کشیده، با کهیرهای ولگرد. با جیبهایی پر از تمبر ترش هندی و واژگانِ نقدِقدرتی. با مغزم چربِ چرب از خیام. رودهها پر از قرهقروتِ زیرزمینی. با دو بازوی بدآواز وغوغساهابی. نه. فکرش را هم نکن. بدنم پر از دندان تیز است. دندان تیز. جاهایی از بدنم که باور نمیکنی. رو به رویت نشستهام با یک ساعت دقیق. با چشمان تیغ جراحی. با بدنی پوشیده از یک کرور زبانِ زرنیخی. رو به رویت. مثل تاول ورمکردهی بیان. بیا بنچاق را دوباره بخوانیم. سهم من کجاست؟