خیابان جمهوری
زخمی و خاموش،
گریزان،
میجهد از فراز البرز،
غزالی از هراس و دلهره،
و میلمد آرام،
در پهنای سینهی جمهوری.
ساقهای بیحس
میسپارد لرزان،
به نوازشِ سردِ برجهای نواب،
و سر، به غوغای دامانِ ساختمان آلومینیوم.
و خروشِ تلخِ سینه را آرام میکند،
در پشتِ دیوارِ پوستْخراشِ سفارت انگلیس.
غزال،
در ترشحِ نازکِ چرک و خون،
به خواب میرود.
جمهوری خیس میشود از بارانی سبک:
ریشتراش و مسواکِ برقی،
دلار و ین،
ریزش گوشی و تختهنرد،
سامسونگ،
نوکیا.
(میان همهمه
شارژ موبایل عابری
در انتهای سرمهای جین خیسش
تمام میشود.)
کبرهی استکانهای نادری،
منورالفکرها،
لغت،
فروشندههایِ واردِ نابلیغ،
و دود اگزوزها،
با بوی زیرپلهایِ
روغن نیمسوزِ اغذیهفروشیهای اهورایی.
دیگی غولآسا،
زردِ زرد از شلهزرد،
ظریف قُل میزند،
در اعماق زمین.
و فلات ایران بر این دریای زرد:
درِ کهنهی این دیگ.
دو جن کنار دیگ
غیبت میکنند
تهخنده میزنند و
دیگ را میپایند.