جلق
خوابیدنم با تو را،
−که چون هستی هستی−
آنچنان در تلاش بودم،
−که احاطهات کنم تمام
−با بدنم، سهمناک در کش و قوس،
در جستجوی ارضایمان−
تا هیچ گوشهات پیدا نماند،
بیرون از چارچوب من−
که تکههای تنم،
گسست که خواستند،
−از هم،
بر وسعتِ تنت،
از تلاشِ احاطهکردنش−
از چاک خوردن تا جدا شدن،
به هر عضوی که جدا شدن میخواست،
دوباره ساخته میشدم تا،
کامل بسازمش چو خود،
چون حریفی برای من به جنگ،
در پی فتح تو؛
یا چون موافقی عجول،
که از هراس از دست دادنت
چنان میکِشد مرا،
و میکُشد چنان،
که تکههای تنم جدا شوند،
تا دوباره ساخته شوم از آنها، دوباره تا،
پیوند و جنگ میان ما،
−میان من
و تو
و من−
به کوچهها کشیده شد و
شهرها و خانهها؛
و همه جا و همه جا آنچنان،
که از گسستِ تکههای من هر یک،
منی به پا شود و
از هر بویی منی برای آنکه ببویمش،
لحظهای و، از جدا شده بینیام منی؛
از هر منظری منی برای آنکه ببینمش،
لحظهای و از،
از حدقه در آمده چشم من منی؛
از هر چیز منی،
برای در دست گرفتنش و
کامل و ویران نمودنش؛
و از هر دشنه و آدمی منی،
تا در سینهاش فرو کنم؛
تا که تنها،
منها بمانند و
تنها
رویاها؛
و از هر رویایی منی در خواب،
که آن را ببینم آنسان،
که من در آن رویا هم،
زیاد میشوم مدام و
مدام و مدام،
تا آنکه من،
−چون دورترین من، در آن رویا−
لحظهای مکث میکنم غمگین،
که چه دوری،
و چهسان دستنیافتنی در آغوش من،
که جز من نمیبینم؛
و چه جای تو خالیست،
برای آنکه به جای خالیت فرو روم،
تا برای ارضایمان
تو را در رویایم پنهان کنم و دست،
به آغاز استمناء آغاز؛
تا که تا چنین کنم،
تمام منهای من،
که بر تمام هستیاند،
به تصویر تو در رویای من،
−که چون هستی هستی−
فرو روند و فرو روند و فرو روند،
تا من و تو و هستی و منها،
از من،
چون آبی میان خلاء،
رَ
ه
ا
شوند.
