top of page
در گرهی مو
شب زنی سیاه پوش است
که هر شب میرسد
روبه روی شهر مینشیند،
دامنش را بالا میزند
و رانهایش را
رو به شهر میگشاید.
روز شهر را میان پاهای شب فرو میبرد،
خانهها را و مردمان را
و همه چیز را
و من،
دستانم را به نازموهایِ شب گره میزنم
تا بیرون بمانم و ببینم
شب تمام شب
سوار بر لذت
پیش میتازد آنچنان و پس
تا من در این میان
له شوم؛
چرا که از تمام شهر
تنها من میدانم
روز زن سپیدپوشِ همجنسنوازیست
که هر روز میرسد
رو به روی شهر مینشیند
تا شهر بین رانهای شب و روز جریان یابد
آنها عشقسازی کنند و لعبتبازی
و ما بمانیم و
سرّ این شیشهبازی چند رنگ.
bottom of page