top of page
رفتنش از همهجا را دورتر،
چنان چمدانش را،
از همه چیز،
بسته باید میکرد،
که تنها جادهای بر جا ماند،
برای گشودن−
جادهای که چون طنابی،
به استحکام چمدان پیچیده بود،
به رفتن،
برهیچ جادهای که نبود،
بر هیچ کجا چون هیچ چیز،
که همه چیز در چمدان بود،
و جادهای گرد آن،
برای گشودن−
جادهای که گشودش،
چون روبانی،
که چمدان را هدیتی کرده بود،
از همه چیز،
از دورترینِ از همه جا،
برای به منزل رسیدن−
چمدانی که تا گشوده شد،
همه جا همه جا شد،
همه چیز همه چیز،
و او اینجا به بستن چمدان آغاز.
او هر عابری بودم،
که در آینهای که در چمدانت،
میبستی میدیدی.:
هر عابری
تابوتی به دوش میکشد.
چمدان
bottom of page