س: در جایی گفتهاید که ظهور الکل گندم در نیمهی دوم دههی هشتاد، قدرت یافتنِ بهگاهِ جنبهی فراساختاری، سورئال، و حتی به عبارتی پستمدرن فرهنگ ایرانی بود که ساختارهای ایدیولوژیکِ تکساحتِ ایرانِ بعد از انقلاب را بسیار بیشتر از نهضتهایی چون دوم خرداد و جنبش سبز به چالش کشید. منظورتان از این ادعا دقیقن چیست؟
ج: منظورم به صورت روشن این است که من یک انقلابِ شالودهشکنانه بودم که تقابلهای دوگانه را، از یک سو در زبانِ شریعتزدهی فارسیِ بعد از انقلاب، و از سوی دیگر در رفتارهای اجتماعی برآمده از آن زبان به چالش جدی کشیدم.
س: ببخشید "شریعتیزاده" یا "شریعتْزاده"؟
ج: "شریعتزاده"، که البته فینفسه به خاطر شریعت بودنش ایجاد اشکال نمیکند. آنچه زبان شریعت را بیمار میکند، طبیعتِ ادیولوژیکِ سپید و سیاه ساز آن است. ظهور من در داروخانههای شهرهای بزرگ ایران–خصوصن تهران—و توجه مشتاقانهی گروههای عرقخور، یک سلسله از تقابلهای متضاد دوگانه را به لرزه افکند.
س: میشود مثالی بزنید؟
ج: بله: قانونی/غیر قانونی. وقتی با نوشابه و چیپس و ذرت بوداده در یک کیسهی پلاستیکی بیرنگ، در سودای الکل گندم پا به یک داروخانهی مملو از مشتری میگذارید، در یک لحظه هم قانونی "الکل" میخرید و هم غیرقانونی "عرق". وقتی پزشک داروساز را به ساقی مجوزدار تبدیل میکنید، مرز بین تقابلهای زبانی را به بازی میگیرد. دکتر/ساقی، حلال/حرام، دارو/زهرماری، داروخانه/میخانه، تجارت/قاچاق، راست/دروغ، بیمارستان/مرکز فسق و فجور. من نظم ایدولوژیک زبان فارسی را به هم ریختم.
س: از زبان گفتید. از رفتارهای اجتماعی هم مثال میزنید؟
ج: قوز خجول ترسوترها هنگام ابتیاع. مزاحهای عصبی پر دل و جراتترها. لحن شوخ و شنگ داشمشتیهای سندار هنگام سفارش. کیسههای مشکی مخصوص الکل گندم در داروخانههای داروچیان محافظه کارتر. اخم داروسازان مذهبی به مشتریان جوانتر و خوشتیپتر. همسران و دوستدخترهایی که برای شکپرانی به جای جفتهای نرشان برای خرید محموله وارد صحنه میشدند. هزاران ساعت گفتگوی تلفنی برای فراگیری بهترین نسبت بین ساندیس و آب و الکل. جستجوی دانش بهترین مواد افزودنی. جایگزین کردن عرقِ بدِ دیازپامآلود با کوکتلهای مختلف الکل گندم—که به اسم کنیاک فروخته میشدند—توسط ساقیهای سنتی. این یک انقلاب بیصدا در جامعهی ایران بود. یک آزادی زیرپوستی. بویی از شادی جمعی انسانی.
س: اما شما اولین نوع الکل طبی در بازار نبودید.
ج: صحیح میفرمایید. من هم ادعای آفرینش این نهضت را به تنهایی ندارم. مصرف الکل طبی از همان بدو انقلاب شروع شده بود اما عمدتن بین پزشکان که به الکلطبی دسترسی داشتند و آن را میشناختند. پخش انبوه الکل طبی در بازارهای ایران ریشه در تغییرات سیاسی و اقتصادیی داشت که در ادامهی اشرافیت آقازادگی و اصلاحات حکومتی شکل گرفته بود. من سردمدار جنبش میِ طبی نبودم اما بهترین جلوهی تناقضات ساختاری رفسنجانیزده و خاتمیچیانه بودم.
س: این سیستمهای سیاسی—یا حداقل اصلاحات—از رای مستقیم مردم به وجود آمدند. چرا آنها را به طعنه "متناقض" مینامید؟
ج: من به عنوان الکلطبی حق رأی ندارم و جایگاهم در جهان اجازهی درکِ نقشِ صندوق رأی را در پروسهی انتخاب دموکراتیک به من نمیدهد. اما به عنوان یک کالا، شرایط اقتصادی زمان را با پوست و استخوانم حس میکردم.
س: اگر اینگونه است از چه تناقضاتی صحبت میکنید؟
ج: تناقض این است که نهایتِ کاپیتالیسمِ اسلامیِ رفسنجاییوار و آزادی مدنیِ خاتمیگونه به الکل گندم میرسید، که البته برای من افتخار آفرین بوده است. اما واضح است که دوران من تا ابد ادامه پیدا نمیکرد. خصوصیسازیِ قبیلهمحورِ رفسنجانی انحصار تولید و پخش الکل طبی را از دست دولت خارج کرد و در نتیجه الکل طبی به بازار سرازیر شد. استقبال مردم تشنهی عرق، پایههای دروغین ایمانی کاپیتالیسم مذهبی را عریان کرد. هیأتیهای قدیم اکنون تکنوکرات شده بودند و این پدیده سؤالات زیادی را به وجود میآورد. مثلن این سؤال که اگر بنا به عرق فروشی باشد، آیا بهتر از بچه آخوندها کسی پیدا نمیشود؟ در همین احوال، تودههای بسیجیمنش هم سؤال سرنوشت ساز دیگری را از خود میکردند. این سؤال بزنگاه این بود که بهترین راه برای صعودشان از نردبام قدرت در این شلمشوربای سیاسی چیست؟
س: و این زمان اوجگیری نظامیان و شروع پدیدهی احمدینژاد ...
ج: دقیقن. اسلامیون لباس شخصی میدانستند که عمدهی عرقخورها نمیتوانند تا ابد الکل طبی بخورند. در شرایط طبیعی عرقسازان سنتی با یک سازماندهی مناسب و با ارائهی مجدد عرق کشمشِ با کیفیت، میتوانستند بازار عرقخوران را فتح کنند که به لطف افزایش جمیعت، همهگیری الکل طبی، و رشدفکری جامعه چندین برابر شده بود. قاچاقچیان سپاهی اما با یک حرکت حساب شده، عرقخورِ عام، بچهآخوندِ تکنوکرات، و ساقیِ سنتی را مات کردند و تاریخ میگساری در ایران را برای همیشه عوض کردند.
س: این حرکت چه بود؟
ج: اول اینکه ایدیولوژی "حَلامی" یا دُکتُرینِ سستِ هم حلال هم حرامِ آخوند سنتی را از طرق مختلف افشا و ساقط کردند. آنها تاکید کردند که حرام حرام است و این را روشن کردند که سیاست یک بام و دو هوایی الکل طبی به جای عرق را به هیچ عنوان نمیپسندند. در قدم بعدی با سرازیرکردن مشروبِ قاچاقِ اعلا از غرب پول عظیمی به جیب زدند. اتفاق فرهنگیی هم که در این میان افتاد این بود که با وجود دسترسی آسان به مشروب گران اما پرکیفیت قاچاق، به تدریج خوردن الکل طبی در جامعه به امری بیکلاس تبدیل میشد. این دوستان، با درایت خاصشان، حتی ساقیان سنتی را هم از کثافت کشمشکاری نجات دادند و به عنوان حلقهی آخر سیستم توزیع خود به کار گرفتند. همان استادکارانِ عرق کشمش اکنون دیگر بطری قاچاق دیلیور می کردند و زندگی میگذراندند. اینگونه بود که دوران الکل گندم کم کم رو به افول گذاشت.
س: اما قبل از "افول" یک سؤال دیگر. چرا الکل گندم و نه مارکهای دیگر؟
ج: این سؤال خوبیست. ورشکستگی ایدیولوژیک تکنوکراتهای مافیای رفسنجانی نه با هر بِرَندی که تنها با من رقم خورد. من برای مستی تولید میشدم. مستی سنگین. مستی غمگین. مستی ایرانی. من گرانتر بودم. ۲۵۰ تومان. بیش از دوبرابر بقیهی انواع . طراحی من زیبا بود و اندامم یادآور شیشههای جبیبی فیلمهای قدیمی: خوشدست با رنگِ کدرِ سنگین. شکل و شمایل من طبی نبود، بزمی بود، محفلی. این خصوصیات تمام بازی را برملا کرد. من ناگهان جایگزین عرق کشمش شده بودم.
س: چه آیندهای را برای خود متصور هستید؟
ج: هیچ. مثل تمام داروها و نشئهجاتِ تاریخ فراموش خواهم شد. اما از اینکه نماد سقف مطالبات یک ملت بزرگ در یک دورهی تاریخی مهم بودم به خودم میبالم. مگر پدیدهی الکل گندم در چند جای جهان و چندبار میتواند اتفاق بیافتد؟